به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «عبدالحکیم حنینی»، متولد سال 1965 در روستایی در نزدیکی «نابلس» از شهرهای «کرانهی باختری رود اردن»، از اولین اعضای شاخهی امنیتی «حماس»(حرکت مقاومت اسلامی فلسطین) در کرانهی باختری و از بنیانگذاران «گردانهای عزالدین قسام«، شاخه نظامی جنبش «حماس»، در آن منطقه است. وی که چند سال در زندان های رژیم صهیونیستی اسیر بوددر جریان تبادل اسرای موسوم به «وفاء الاحرار» (تبادل بیش از هزار اسیر فلسطینی با «گلعاد شالیط» سرباز صهیونیست) در سال 2011 از زندان آزاد شد. او مدتی پس از رهایی، طی 11 جلسهی حدودا 45 دقیقهای به ذکر خاطراتش از دوران کودکی تا زمان آزادی پرداخته و مطالب مهم و جالب توجهی را روایت نمود.
با توجه نزدیکی «روز جهانی قدس» بر آن شدیم «خاطرت عبدالحکیم حنینی» را ترجمه و در اختیار کاربران عزیز قرار دهیم. این خاطرات به مرور به صورت اختصاصی در گروه جهاد و مقاومت مشرق تقدیم خواهد شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی میآید، بخش چهارم از خاطرات «عبدالحکیم حنینی» (از بنیانگذاران بخش امنیتی و نظامی «حماس»در «کرانهی باختری») است :
تصویر: راوی این گفتگو، آزاده فلسطینی «عبدالحکیم حنینی»
*مجری: عماد عقل پس از آن که شور و شوق [جهاد] را در کرانهی باختری شعلهور کرد، بار دیگر به غزه بازگشت. دو سال در غزه بود و در این دو سال مخفیانه [زندگی میکرد] و جابهجا میشد. در این مدت در خانهی یک شیرزن فلسطین، ام نضال فرحات مخفی بود. یکی از جاسوسها او را لو داد و در 24 نوامبر 1993 بعد از آن که خانه محاصره شد، از آن جا بیرون آمد و درگیری مسلحانهای بین او و آن ها درگرفت و [در نهایت] او را کشتند.
عماد عقل تقریبا به صورت اسطوره باقی مانده است. [با کشته شدن او] شادی، همهی اسرائیل را فراگرفت. ایهود باراک اعتراف کرد که دنبال کردن [و یافتن] عماد عقل از عملیاتهای سخت و پیچیده و شکستخورده در تاریخ دستگاه شاباک از زمان تاسیساش بوده است. نخستوزیر وقت، اسحاق رابین شادی خود را از کشته شدن «خطرناکترین و فعالترین تروریست غزه، عماد عقل» ابراز داشت. اسرائیل عماد عقل را مسئول کشته شدن 11 نظامی اسرائیلی میدانست. این شهید، که یک دولتِ کامل برای کشته شدنش جشن گرفتند، دلاوریهایش چه تاثیری در گردانهای قسام و در ملت فلسطین داشت؟
تصویر: شهید «عماد عقل»، اسطوره ی مقاومت اسلامی فلسطین
-عبدالحکیم حنینی: بله، شهید عماد عقل (رحمه الله) به صورت کلی، نمونهی جالبی از یک «مقاومت فلسطینی» ارائه کرد. او نمونهی جذابی بود، در شجاعتش، در اهل عمل بودنش. وقتی هر انسانی، چه فلسطینی چه غیر فلسطینی، این جوان را میبیند که به گشتی اسرائیلی حمله میکند، رو در رو این اشغالگر را میکشد و تفنگش را بر میدارد و سوار جیپ [گشتی] میشود، (میخواست تهدید کند و کری بخواند) سوار جیپ میشود و بعد از کشتن نظامیها جیپ را زیر پایش میگذاشت [و ابهت آن را له میکرد]، و می بیند که این انسان نظامیها را از مسافت صفر میکشد؛ این شجاعت و این دلاوری شکی نیست که یک نماد دلاورانه برای کل ملت فلسطین و برای کل مقاومت فلسطین در آن برهه محسوب میشود. و تا همین امروز هم وقتی حرف از عماد عقل (رحمه الله) به میان میآید، انسان به یاد شجاعت و اهل اقدام بودن و فداکاری و عشق به شهادت در راه خدا میافتد.
*برگردیم به [وضعیت] شما [در آن وقت] در کرانهی باختری. بعد از عملیاتهای گردانهای قسام در غزه، کرانهی باختری هم شروع به حرکت کرده و عملیاتها آغاز شد. تو چطور در یکی از هستههای عزالدین قسام انتخاب شدی؟
-در برههای که برادرانمان در جنوب کار نظامی را شروع کرده بودند، ما در شمال کرانهی باختری خودمان را در شاخهی امنیتی جنبش حماس [در کرانهی باختری] سازمان داده بودیم، مشغول کار امنیتی بودیم...
*نه کار نظامی.
-[بله] کار نظامی نه.
*گفتیم که فرق بین کار امنیتی و کار نظامی این است که نیروی امنیتی، منتظر میشود...
-نیروی امنیتی، [میرود سراغ] مزدوران و قاچاقچیان مواد مخدر. این افراد مربوط به کار تخصصی امنیتی هستند، حتی محافظت از راهپیماییهای حماس [از حملهی اشغالگران و ...]، و محافظت از جنبش در برابر هرگونه تعدی خارجی از طرف اشغالگران [اینها کارهای تخصصی نیروی امنیتی است]. ما در شاخهی امنیتی این دستگاه را تاسیس کرده و افراد را سازمان دادیم و پی گرفتیم و با آن ها ارتباط برقرار کردیم و خط ارتباطی کوچکی هم به واسطهی یکی از برادرانی که با زاهر جبرین ارتباط داشت (و او هم با شیخ صالح العروری و گردانهای قسام در جنوب مرتبط بود) داشتیم. اینطور ارتباط داشتیم، وقتی که شیخ صالح العروری در آن برهه بازداشت شد...
تصویر: آزاده ی فلسطینی «زاهر جبرین» از مبارزان پیشکسوت مقاومت اسلامی فلسطین
تصویر: شیخ صالح العروری از فرماندهان گردان های قسام در نوار غزه
*شیخ صالح العروری از مسئولان گردانهای قسام در کرانهی باختری بود؟
-در جنوب [یعنی غزه]، در کرانهی باختری نه. بیشترین فعالیت در شهر الخلیل و همچنین توسط ما در شمال به همراه گروهی از افراد تحت تعقیب بود که پیشتر گفتم، با زاهر جبرین و ندیم دوابشه. اولین عملیات هم توسط محمد بشارات انجام شد که اهل روستای طمون در شمال فلسطین در شمال کرانهی باختری بود. ما با آن ها ارتباط گرفتیم و بعد از آن برادرمان زاهر جبرین، شهید دلاور مهندس یحیی عیاش رحمة الله علیه را پیش ما آورد و با او آشنا شدیم و فهمیدیم که او تجربهای در ساخت بمب کسب کرده و ما هم ...
*این اولین بار بود.
-اولین بار بود بله، او یک تجربه در ...
*یحیی عیاش هم که یکی از بنیانگذاران گردانهای شهید عزالدین قسام بود.
-بله، او یکی از موسسان و یکی از مهندسان [این گردانها] بود و او بود که عملیاتهای شهادتطلبانه را کلید زد و اولین عملیاتهای شهادتطلبانه در فلسطین را شروع کرد.
*آنطور که یحیی عیاش را شناختی برای مردم معرفی کن.
-یحیی عیاش بچهی روستای رافات بود، خدا رحمتش کند و او را ان شاء الله در بین شهدا و صالحین بپذیرد. او یک جوان متوسط روبه پایین از نظر اقتصادی از روستای رافات بود که در دانشگاه بیرزیت مهندسی برق خواند و وقتی فارغالتحصیل شد یک مهندس موفق در کارش و در فعالیتهای دنیوی [اقتصادی و شغلی] بود. در ابتدا با اخوان المسلمین و از فرزندان جنبش اسلامی بود و سپس به گردانهای عزالدین قسام ملحق شد.
موقعی که دانشجو بود در دانشگاه بیرزیت در کتابخانه[ی دانشگاه] دربارهی مواد منفجره مطالعه و جستجو میکرد. یک روز یک تحقیق کامل دربارهی ساختن باروت پیدا میکند. همهی صفحات را میآورد و آن را از زبان انگلیسی به زبان عربی ترجمه میکند و میگوید [حالا دیگر] میتوانم بمب درست کنم و اولین بمب دستی را به همراه برادر زاهر جبرین و برادر دیگر، شهید علی عاصی رحمه الله میسازند. در اینجا داستانی پیش میآید، میروند که این بمب ساخته شده را امتحان کنند ...
تصویر: مهندس «یحیی عبداللطیف عیاش» از بنیان گذاران گردان های قسام
تصویر: شهید علی عاصی، از بنیان گذاران گردان های قسام
*در یکی از کوهها. چون کرانهی باختری کوه و غار[های فراوانی] دارد.
-بله. در کوه. اولین بمب را درست میکنند که عبارت بوده از یک کپسول گاز کوچک که در لهجه فلسطینی به آن میگوییم کپسول گاز کوچک جرة. میروند و سیم را وصل میکنند و برق را میرسانند. بعد که بمب را تست میکنند منفجر نمیشود. فکرش را بکن. چقدر شور و هیجان داشتهاند دربارهی این فکر، بعد ناگهان میبینند که جواب نمیدهد. تقریبا نزدیک بوده که ناامید شوند. برق که وصل میشود و موقع تست، بمب منفجر نمیشود. تصمیم میگیرند بروند نزدیک بمب، همین که کمی نزدیک میشوند چه میشود؟ بمب منفجر میشود! بمب که منفجر میشود یکدیگر را در آغوش میکشند و گریه میکنند و یکدیگر را میبوسند و خیلی شاد میشوند که الحمد لله رب العالمین توانستیم اولین بمبمان را درست کنیم.
*خاطرت هست چه سالی بوده؟
-این در سال 1992 بوده است.
*در سال 1992 اولین بمب ساخته میشود...
-بمب دستساز، برای ما.
*الان البته (برای آن که مردم متوجه تحول عظیمی که رخ داده بشوند) حماس الان موشک میسازد و میزند. داستان فرق کرده است. حتی پهپادها[ی ساختهی حماس] به عمق اسرائیل [فلسطین اشغالی] میرسد؛ ابتدای کار با یک بمب که عبارت بوده از یک کپسول گاز در سال 1992 شروع شده که یحیی عیاش به صورت دستساز آن را ساخته بود.
-بله، ما در شاخهی امنیتی وقتی فهمیدیم که بمب هم هست و توانستیم دو قبضه سلاح از آن جا و دو قطعه سلاح از فلان جا گیر بیاوریم ...
*از کجا تفنگ گیر آوردید؟
-یک قبضه را از یک تاجر سلاح خریدیم.
*تاجران سلاح فلسطینی.
-بله فلسینی بودند. البته دو نوع تاجر [سلاح] داریم؛ یک دسته که واقعا تاجرند و میخواهند سود ببرند و پول دربیاورند. و یک دسته هم تجاری هستند که جاسوساند. هدف این دسته فقط این است که نیروهای مقاومت را گیر بیندازند که تحویلشان دهند [یعنی لوشان دهند]. یک داستان خنده داری هم رخ داد. ما [در آن وقت] یک خط ارتباطی با یکی از واحدهای ویژه که از بچههای قدس بودند برقرار کردیم: محمود عیسی و موسی عاری و ماجد ابوقطیش و برادرانشان در آن جا. آن ها در قدس بودند تا این که «تولیدانو» [یکی از نظامیان صهیونیست] را به اسارت گرفتند و خواستار [تبادل و] آزادی شیخ احمد یاسین شدند که بعدش قضیه تبعید [حدود 400 تن از طرفداران حماس و جهاد اسلامی] رخ داد.. این اولین مجموعهای بود که خودمان تشکیل داده بودیم و بعد از آن بود که از ما سلاح خواستند. ما هم یک خط برایشان باز کردیم...
تصویر: اسیر فلسطینی «محمود موسی عیسی» از مجریان عملیاتِ به اسارت گرفتن «تولیدانو»
تصویر: نظامی صهیونیست «نسیم تولیدانو»
*اینها از بچههای 1948 بودند [یعنی از کسانی که در مناطق اشغال شده در سال 1948 متولد شدهاند. مناطقی که اسرائیل آن را جزو لاینفک خود میداند و فلسطینیهای آن را هم به عنوان اعراب اسرائیل میشناسد نه به عنوان فلسطینی.]
-بله بچهی قدس بودند، کارت شناسایی آبی داشتند که ما میگوییم تابعیت اشغالگران [یعنی از نظر اشغالگران اسرائیلی محسوب میشدند و همین دست آن ها را برای جابهجایی باز میکرد]. این ها به سلاح احتیاج داشتند. دو عملیات انجام داده بودند. یک پلیس را زخمی کرده بودند و لباسش را برداشته و «تولیدانو» را هم ربوده بودند. سلاح نداشتند، احتیاج به سلاح داشتند. با ما تماس گرفتند. ما هم به آن ها پول رساندیم و برایشان یک هفتتیر خریدیم و یک سلاح اسرائیلی به اسم یوزی.
*یوزی اسرائیلی معروف است.
-بله. اما این را چطور خریدیم. یکی از بچهها رفت ...
*این از اولین سلاحهایی بود که خریدید...
-بله. برادر مجاهدمان (که خدا از او راضی باشد) اسیر آزادشده، سلامة مرعی، رفت پیش یکی از جاسوسها [از همان به ظاهر تجار سلاح]
تصویر: آزاده ی فلسطینی « سلامه مرعی»
*و میدانست که او جاسوس است
-بله، میدانست او جاسوس است. به او میگوید ما میدانیم جاسوسی
*صاف و پوست کنده، یعنی آمارت را داریم.
-میگوید میدانیم که با اشغالگران کار میکنی ولی ما تحت تعقیبیم. او در آن زمان تحت تعقیب بود و اشغالگران دنبال دستگیریاش بودند.
*همین جا برای مردم بگو فرد تحت تعقیب یعنی چه کسی؟
-یک نیروی مقاومت فلسطین که احتمالا یک سری فعالیتهای مقاومت ضد اشغالگران کرده، اشغالگران برای دستگیری اش اقدام می کنند و او هم فرار میکند.
*ترجیح میدهد این طرف و آن طرف آواره باشد [تا اینکه اسیر شود]
-ترجیح میدهد در کوهها و خانهها[ی دیگران باشد] و همین طور بین غارها و بین ...
*یعنی [اشغالگران]میخواهندش
-[بله] میخواهدش. ولی ما به او میگوییم «مُطارِد» [این اسم فاعل است، یعنی کسی که او آن ها را دنبال میکند] یعنی ما دلمان راضی نمیشد بگوییم «مُطارَد» [اسم مفعول یعنی فرد تحت تعقیب]، میگفتیم «مُطارِد»
*یعنی اوست که [نیروهای] اسرائیل را تعقیب میکند.
-[بل] یعنی اوست که اشغالگران را تعقیب میکند. [خلاصه] او میرود پیش آن جاسوس و به او میگوید اگر میخواهی دربارهی تو سکوت کنیم و مجازاتت نکنیم، ما دو قبضه سلاح میخواهیم. آن ها را مجانی هم نمیخواهیم. داداش، هرچهقدر میخواهی از ما پول بگیر و سود کن، ولی هشدار میدهم، من میروم و باز میآیم تا سلاحها را بگیرم. اگر این سلاحها مشکل [کارکردی] داشته باشد و در آن تلهای باشد، خب ممکن است من را دستگیر کنند یا شهید شوم و بروم ولی کسانی که پشت من هستند میآیند خود را و خانهات را آتش میزنند و تو را می کشند و اعدامت میکنند، نمیگذارند زنده بمانی. خلاصه اوضاع خودت را با ما بسنج و برای ما دو قبضه سلاح بیاور.
عملا هم [آن تاجر] دو هزار دینار میگیرد که در آن وقت که میگوییم دو هزار دینار چیز...
*مبلغ عظیمی بود.
-در آن وقت مبلغ عظیمی بود. دو هزار دینار گرفت و رفت یک هفتتیر نو که یک گلوله هم شلیک نکرده بود، حتی یک گلوله، و یک یوزی نو آورد...
*یوزی مسلسل اسرائیلی است.
-مسلسل کوچک، بله. آن واحد ویژه باورشان نمیشد که این تفنگ گیرشان آمده. همان فردای روزی که تفنگ دستشان رسیده بود در همان محل یک عملیات کردند و 2 پلیس [اسرائیلی] را داخل [منطقه] 1948 کشته و سعی کرده بودند پلیس سوم را هم اسیر کنند. فورا. باورشان نمیشد که سلاح گیرشان آمده.
*الان میخواهم بروم سر یک بحث بسیار عجیب و همچنین تاریخی. فهم این بحث اهمیت دارد. در این برهه وقتی مردم به جهاد یا مقاومت مسلحانه دعوت شدند، مشکلشان این بود که سلاح گیر بیاورند، حتی اگر که بلد نبودند از آن استفاده کنند. میگفتند یک تفنگ به من بده من خودم تیراندازی میکنم [یعنی یاد گرفتنش با خودم!] این که افراد به این مرحله میرسیدند، از نظر روحی و روانی شایان تمرکز و بررسی است.
-یک بار دیگر بازمیگردم و تکرار میکنم و از شما و بینندگان بابت تکرار عذر میخواهم، ظلم اشغالگران و جنایات اشغالگران، انگیزهساز مردم بود. یعنی مسجدالاقصی از نظر دینی برای مسلمان امر عظیمی است، اولین قبله است و سومین حرم، محل معراج پیامبر علیه [و علی آله] الصلاة و السلام به آسمان است.
چنین جایی از ظرف اشغالگران [با حضورشان و کارهایشان] آلوده میشود، برای جوان مقاوم فلسطینی این یک انگیزهی بزرگ است که مقاومت و جهاد کند تا این اشغالگر را بیرون کند. همینطور خراب کردن خانهها[ی مردمی که مقاومت کنند، کشتن بچهها، جنایتکاری اشغالگران هم یک انگیزهی بسیار قوی دیگر برای این جوان مقاوم فلسیطینی است، چه عضو فتح، چه عضو جبهه [خلق] چه عضو حماس چه عضو جهاد اسلامی [چه عضو هر گروه دیگری]. این یک انگیزهی بسیار قوی است که در مقابل این اشغالگران مقاومت کند و به تعدیهای آنها جواب بدهد، به همین خاطر برادرم، احمد و همینطور بینندگان برایشان عجیب نباشد که در عمل جوان فلسطینی اینقدر زیاد مشتاق باشد. به عنوان مثال [و البته] از باب طنز بگویم، در یکی از عملیاتها در جنوب الخلیل، سفیان جمجوم ...
*سفیان جمجوم کیست؟
-یکی از مجاهدین. که با عماد عقل و برادرانش در الخلیل در یکی از عملیاتها شرکت کرده بود. ضمنا اسیر آزادشده هم هست. برای عملیات راه میافتند درحالی که تا آن وقت تیراندازی نکرده بود، بلد نبود تیراندازی کند. فکرش را بکن. این طوری شروع میکند به تیراندازی کردن، چیزی نمانده بوده که برادرانش که همراهش بودهاند را بکشد! چیزی نمانده بوده راننده را بکشد! یعنی اگر نرفته بودند زیر [...] ماشین [پناه بگیرند] نزدیک بوده از روی خطا کشته شوند چون نتوانسته بوده سلاح را در کنترل خودش بگیرد.
تصویر: آزاده ی فلسطینی «سفیان جمجوم»
*آیا جوانها نمیتوانستند به تفنگ مسلط شوند یا آنکه مجال تمرین هم وجود نداشته؟
- [اصلا] تمرینی وجود نداشت.
*یعنی آن گروههای اول مجالی برای تمرین نداشتند.
-آن کسانی که از نظر ما خیلی خوب تمرین کرده بودند کسانی بودند که با افراد تحت تعقیب میرفتند به کوهها و در غاری از غارها سه چهار تیر شلیک میکردند!
*او هم پیش خودش حساب میکرد که الان [دیگر] رزمنده شده
-این شخص آموزش دیده [محسوب میشد]، کسی [محسوب میشد] که از سلاح استفاده کرده. و همان طور که گفتم کسانی بودند که به عملیات رفتند و اولین تیری که شلیک میکردند همان تیر عملیات بود. در همین باره یادم میآید (البته [در ادامه] به آن خواهیم پرداخت] در جریان ایارتم، یک افسر بلندپایهی ارتش اسرائیل آمده بود از من بازجویی کند. یک سوال صریح از من پرسید: کجا جوانهایتان را آموزش و تمرین میدهید که میتوانند این عملیاتها را انجام دهند؟
البته همان طور که گفتم عملیاتهای حیرتانگیز عماد عقل وجود داشت و عملیات برادرانش پس از آن هم حیرتانگیز بود، [میپرسید] کجا آموزش و تمرینشان دادید؟ بچهها کجا آموزش میبینند و تمرین میکنند؟
گفتم: نه خبری از پادگان آموزشی هست نه چیزی، ولی آن چیزی که نتیجهی عالی و قتل مستقیم سربازان اشغالگر را به بار میآورد این است که نیروی مقاومت از مسافت صفر شلیک میکند، جرأت و شجاعت ...
*در خیلی از روایات [تاریخی مربوط به این دوره] آمده مسافت صفر. مسافت صفر یعنی درست جلوی او.
-بله، مستقیما [روبرویش]، یعنی فقط کافی است ماشه را بچکاند.
*نه اینکه در فاصلهی 500 متری ایستاده باشد و شلیک کند، میرود تا برسد به خود او و بعد شلیک میکند.
-[بله] آن جا شلیک میکند. [یعنی] آن جا فقط باید چه کار کند؟
*ماشه رابچکاند.
-ماشه را بچکاند. تمام. جایی برای تمرین نبود. باز هم تکرار میکنم، کسی خیلی آموزش دیده و خیلی تمرین کرده محسوب میشد که 10 تیر در غاری شلیک کرده باشد، تمام این را [یک نیروی آموزش دیدهی درجه یک] محسوب میکردیم. من جریانات زیادی در ذهن دارم از مجاهدین و شهدایی که به عملیات رفتند درحالیکه اولین تیری بود که شلیک میکردند.
*مثلا چه کسی خاطرت هست؟
-مثلا شهید ساهر التمام، خدا رحمتش کند.
*ساهر التمام کیست؟
-اولین نیروی شهادتطلب که به داستانش خواهیم رسید. کسی که اولین عملیات استشهادی را انجام داد. او قبل از آن یک عملیات داشت و در یک عملیات شلیک [به نظامیان صهیونیست] شرکت کرده بود. در آن عملیات، اولین بار بود که از سلاح استفاده میکرد. و خیلیها، خیلی از بچههایی که در عملیات شرکت میکردند اولین باری بود که شلیک میکردند.
ادامه دارد ..
ترجمه: وحید خضاب